وبلاگ ادمین

ادمین و دوستان

وبلاگ ادمین

ادمین و دوستان

آخرین نظرات
پیوندها

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

سلام

الان ساعت 02:40 نصف شبه تقریبا صبح شده : ))

یه موضوعی تو ذهنم بود که نذاشت بخوابم منم اومدم اینجا تخلیش کنم

 

با یه داستان واقعی شروع میکنم بحثو

دوستی داشتیم که تعریف میکرد یکی از همسایه ها با خانومش رابطه خوبی نداشتن

میگفت زنش آدم معقولی بوده و این مرد بوده که اذیتش میکرده

این خانوم مظلوم داستان ما با یکی از زنهای همسایه رابطه خیلی نزدیکی داشتن در حد خواهر بودن

هر روز دردو دل و .. زن همسایه هم چون دیده به این خانوم داره ظلم میشه خیلی رحمش میاد

و هر جا کمکی ازش بر میومده دریغ نمیکرده , کار این زن مظلوم و شوهر نهایتا به طلاق میکشه

ولی رابطه زن مظلوم با خانوم همسایه مثله قبل خواهرانه و حتی نزدیک تر میشده چون زن که طلاق گرفته واسه دیدن بچه هاش میومده خونه همسایه و کم کم رفت و آمدش بیشتر میشه

 

کل همسایه ها به این باور رسیدن که داره به این زن ظلم میشه و همه قصد کمک داشتن

شوهر خانوم همسایه بعضی وقتا این زن مظلوم رو میبرده مثلن ایستگاه قطار یا اتوبوس تا بتونه بره شهر پدریش و خانوم همسایه هم به شوهر خودش و زن مظلوم که مثله خواهرش بوده اعتماد داشته ولی کم کم این رفت و آمدها باعث میشه بین شوهر و زن مظلوم رابطه ای ایجاد بشه

خانوم همسایه که مشکوک میشه سعی میکنه رابطشو با این زن کمتر کنه تا خدایی نکرده آسیبی به زندگی خودش نرسه ولی ظاهرا دیر شده ..

مرد همسایه تحت تاثیر مظلومیت این زن قرار گرفته و البته موارد دیگه ای مثله تنها بودن باهاش موقع رسوندن به ایستگاه و.. هم تاثیر گذاشته و رابطه ایجاد شده

کار به جایی میرسه که این رابطه لو میره و میفهمن صیغه شوهرش شده و..

زندگی یک خانواده دیگه هم بهم میخوره

 

تو مجازی هم داستان مشابه این زیاد اتفاق میفته

شاید پیش اومده که دیده باشین پسر یا دختری که به عشقش نرسیده و به صورت گمنام وبلاگی زده و شعر عاشقانه و غم و.. کامنتهایی که این افراد دریافت میکنن خیلی هاشون ابراز علاقه از طرف دیگران هست , مثلن دختره به عشقش نرسیده کلی پسر کامنت میذارن واقعن حیف تو که اینقد دوسش داشتی و فلان ..

 

البته این پسرا دو دستن بعضیا میخوان از موقعیت سو استفاده کنن

و دسته دوم کسانی هستن که واقعن دلشون سوخته و فک میکنن واقعن این پسر لیاقت همچین دختری رو نداشته , من فعلن در مورد دسته دوم حرف میزنم

 

فرض بر اینکه شما با ابراز علاقه تو موقعیتی قرار بگیرین که اون دختر شما رو در حد مرگ دوست داشته باشه , و الان شده وقت ازدواج , آیا این به فکرتون نمیاد که این دختر قبلن یکی دیگه رو میخواسته؟ به نظرتون این رابطه میتونه عمیق باشه و ادامه دار؟ آ یا ترجیح نمیدین با فردی ازدواج کنید که نفر اولش شما باشین؟

 

شاید شما به سوالا جواب بدین بهتر باشه

 

 

روباه گرسنه مرغ چاقی را دید

جستی زد و روی مرغ بیچاره پرید

او را به دهن گرفت و بردش با خود

آن مرغ اسیر پنجه دشمن شد

آواز دهل ز روستا می آمد

هی های دف و سرو صدا میامد

آن لقمه ی چرب در دهان روباه

در فکر نجات خود به صد ناله و آه

گفتش (مرغ بهش گفت) که میان ده عروسی بر پاست

صد جور خوراک مرغ و اردک آنجاست

جنباند دم و به رقص و با شادی رفت

با مرغ به سوی جشن و آبادی رفت

آواز دهل به گوش او شیرین بود

در فکر ناهار و سفره ی رنگین بود

رفتند و رسیدند به آبادی زود

در خانه ی کد خدای ده غوغا بود

از بوی غذا دگر سر از پا نشناخت

با پای سر و جان به سوی دیگ شتافت

یک وقت به خود آمد و دید از هر سو

کف گیر و ملاقه می خورد بر سر او

می گفت به هر ضربه به پا و سر و دست

آواز دهل شنیدن از دور خوش است

سلام به همتون : )

 
اول تشکر بابت کامنتها و بازدیدتون از وبلاگ در شرایطی که هیچ مطلب جدیدی نداشت
این از معرفت شماست و این جمله که دوستانو میشه تو سختی و نداری و بی مطلبی شناخت : ))
 
امروز که دارم مطلبو میذارم هم نزدیک انتخابات مجلس خبرگان و مجلس پارلمان هستش و هم ولنتاین و نزدیک شدن به اسفند و تولد خودمو , عید نوروز و.. کلی اتفاق دیگه : )
 
یخورده گیجم نمیدونم از چی باید حرف بزنم
از غم و درد و تنهایی همیشه میشه حرف زد ولی فک کنم الان وقتش نیست
 
یه وقتایی آدم میرسه به دیوار خیلی بزرگ و بن بست ! , شاید فلسفی و تخیلی اگه بخوایم بهش نگاه کنیم بگیم دیوارارو بشکن , خودتو محدود نکن و از این حرفا ..
 
ولی وقتی آدم خودش نخواد و امیدی به اون ور دیوار نداشته باشه دیوارو منفجر کردن هم فرقی به حالش نداره و اینطوری میشه که خودشو از رو پل میندازه پایین یا تو یه ثانیه تصمیم میگیره با مترو تصادف کنه !
 
اینکه ندونی از چی حرف بزنی ولی بخوای یه چیزی بگی هم مثله همین می مونه
 
این یه طرفه داستانه میشه اینطوری هم بهش نگاه کرد که اگه اونی که ما میخوایم پشت دیوار باشه حاضریم هر کاری برای بدست آوردنش بکنیم حتی اگه شده مثله سریال مهران مدیری با قاشق دیوارو خراب کنیم : )
 
چند شب پیش قبل خواب و تو سکوته خیلی زیاد با این فکر داشتم میخوابیدم که یه داستان 5-6 قسمتی و کوتاه بنویسم و به صورت سریالی و هفته ای یا ماهیانه بذارم رو وبلاگ , موضوعش بیشتر رابطه دو نفر هست که دائم سرنوشت اونارو مقابل هم قرار میده , مقابل هم و نه نزدیک به هم
و این تقابل شاید جالب باشه شما هم بدونید ..
 
حرفامو با چند خط اول داستان تموم میکنم
 
 
راستین پسر چندم یک خانواده نسبتا مرفه شهرستانی که برای کنکور حاضر میشه و به خاطر فعالیتهای خارج از درسش به صورت خیلی خیلی اتفاقی با دختری به نام رها آشنا میشه که بعدها میفهمه اون دختر همشهری خودشه ..